۱۳۹۴ مهر ۱۷, جمعه

لطفا کمی بیشتر "چه گوارا"!

"او یک روشنفکر است و کاملترین انسان عصر ما" (ژان پل سارتر)
پرتره ای سیاه و سفید از مردی ریش گذاشته با کلاهی کج، تصویر نادری بود برای نوجوانی که میخواست وارد دنیای بزرگترها شود! این تصویر را شاید جزئی از اولین دریچه هایی بود که نهیبم میزد که دیگر خیره سری نوجوانی به سر آمده است و باید خود را برای ورود به دنیای پر هیاهوی بزرگسالی آمده کنم!
ناخودآگاه این تصویر وسوسه ات میکرد که او آینه ی تمام معنای بزرگسالی است!
اینچنین بود فرمانده بخشی شد از اسطوره هایی که کاراکترشان روحیه ی مرحله ی جدید سنی ات را شکل داد...
***
به صورت هیستریکی سعی شد تصویر فرمانده را به برندی تجاری تبدیل کنند! روزانه صدها تصویر مختلف از این تصویر سیاه و سفید به چشمت میخورد، بر روی فندک، تیشرت، پوسترهای رنگ و وارنگ تجاری، کیف، حتی به خودکار و انگشتر و پلاک هم رحم نکردند! دستی پنهان سعی داشت کارکتر اصلی شخصیت سیاه و سفید را به برندی تجاری برای فروش افسارگسیخته تبدیل کند، تصویری که ملاک، فقط دیدن پرتره ی مردی خوش قیافه ی ریشو ی جذاب بود، تمام این این فروش افسارگسیخته برای پنهان کردن کاراکتر اصلی به وجود امده بود! مهم فقط جنبه ی جذاب تصویری است! نباید هیچکس فرمانده را در قالب چریک انقلابی تشخیص دهد...
***
تصویر سیاه و سفید جذب ات میکرد! اما خود تصویر با تمام نقشهایی که بازار برایش ترسیم کرده بود مجبور ات میساخت کشف اش کنی! تصویر تو را جذب میکرد که بخوانی... به راستی او که بود؟
اینجاست که دیگر آن پرتره ی سیاه و سفید اهمیت اش را از دست میداد و این کاراکتر فرمانده بود که جایش را میگرفت...
فرمانده ای انقلابی چپ گرا که دوشادوش انقلابیون در گواتمالا، کوبا، بولیوی و کنگو مبارزه کرد... اعتقاد داشت باید ویتنام را تکثیر کرد...
فرمانده تصویر روشنی از آنچه برایت در ابتدای راه بزرگسالی در نظر گرفته بودند را برملا میساخت...
***
عکس پرتره ی فرمانده را باید برمیداشتی، دیگر احتیاچی به آن عکس و تمام عکسهایی که از فرمانده وجود داشت نبود... از این به بعد این کاراکتر، افکار، پراکماتیست بودن و عدالت خواهی بود جای خود را به تصویر پرتره ی سیاه و سفید فرمانده داد...
فرمانده به برند بودن تصاویرش احتیاج نداشت...
***
یاد و خاطره انقلابی پراکماتیست "ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا" و تمام انقلابیونی که برای آزادی، عدالت اجتماعی، ضد اشغالگری و ضد استعمارگری جان باختند گرامی باد...

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

خود ارضایی آریایی و چهار سویه ی ارتجاع!

شاخ و شانه کشیدن های ایران و عربستان بعد از حادثه ی منا به اوج خودش رسیده است! امروز رسما خامنه ای عربستان را تهدید نظامی کرده است! تا چه اندازه این تهدیدات از واقعیتی متوهمانه سرچشمه میگیرد و در همان حال مصرف داخلی برای جناحهای نزدیک به نظام دارد به جای خود، اما دردناکترین بخش این شاخه شانه کشیدنها اوج احساسات پاک آریایی ایرانیان است! کافی ست فقط نگاهی به کامنتهای ثبت شده زیر خبر تهدید نظامی ایران بیاندازید! آنجایی که ملت همیشه در صحنه با ولع تمام، آب از لب و لوچه آمده، غرور آفرین از قدرت نظامی ایران، نیروی نظامی حرفه ای، قدرت موشکی تحسین برانگیز حرف میزنند!؟
با این کامنتها اوج هم گرایی ملت و دولت مرتجع به خوبی مشاهده میشود، به راحتی میتوان تحلیل کرد که نظام سیاسی حاکم جزء لاینفکی است از جامعه ای متوهم برگرفته از عظمت طلبی آریایی با شاخصه ای شیعی!
توهم خامنه ای فقط از مشاورین سپاهی اش نیست بلکه جزئی از این توهم برگفته از احساسات قشر نزدیک به مرکز است، قشری که در هر حال خود در توهمی عظیم گرفتار آمده است، توهمی که در نوستالوژی جعلی به اضافه ی حس خود کم پنداری گرفتار گشته، حسی که سعی دارد با بلوف سیاسی خلاء روحی کوچک پنداری اش را پر کند! این حس عظمت طلبی نه از خود بزرگ پنداری بلکه دقیقا شاخصه ی اصلی آن خود کوچک پنداری است ، حس که سعی دارد با هر نوع دست آویزی کوچکی اش را از یاد ببرد! این حس همانی است که قاسم سلیمانی را سردار بزرگ ایرانی برمیشمارد، سپاه را نیروی حرفه ای در نظر میگیرد! و در همان حال مهر تایید میزند به گفته های خامنه ای! در چنین حالاتی تمام دستگاه طویل عریض دیکتاتوری میتوانند جزئی از احساس غرور مرکز گرایان باشد! فرقی هم ندارد این حس غرور مشترک مابین چپ مرکز گرا تا راست اش، لیبرال و طرفداران سلطنت گذشته و اصلاح طلب مشترک است! مهم خود حس است خوراک عالی ایست برای پر کردن خلاء کوچک پنداری!
***
بحران خاورمیانه بر گرده ی چهار ضلع مرتجع قرار گرفته است، ایران، عربستان ، اسرائیل و ترکیه اضلاع این چهار سویه را تشکیل میدهند، چهار سویه ای که هیچکدام قدرت حذف دیگری را ندارند و همین توازن قوا مابین طرفین باعث ویرانی هرچه بیشتر منطقه گشته است! همین توازن قوا و درک به موضوع ناتوانی حذف دیگری باعث به وجود آمدن سیاستی گشته که هر چهار سو دست به جنگ نیابتی بزنند، جنگ نیابتی که به دلیل مرتجع بودن چهار کشور خود تولید کننده ی گروه های مرتجع کوچکی است که سوخت حرکتی شان از جنایت، فاشیزم، عقب افتادگی فکری و خالی بودن از پرنسیب انسانی تغذیه میشود!
قرار گرفتن هر نیروی سیاسی در چهارچوب سیاست این چهار کشور جز ویرانی و مرگ سیاسی هیچ دستاورد دیگری ندارد، نمیتوان دمکرات بود و خود را در چهارجوب سیاسی عربستان تعریف کرد! خود را نیروی سکولار آزادی خواه تعریف نمایی اما در قطب بندی ایران مشارکت داشته باشی، نمیتوان به پاور شیرینگ و حقوق انسانی معتقد بود اما در همان حال شریک سیاسی ترکیه فاشیستی قلمداد شوی، نمیتوان به حقوق بشر و پرنسیبهای انسانی دنیای مدرن پایبند باشی اما خود را دوست اسرائیل بنامی! مشارکت در هر کدام از این اضلاع کمیک احمقانه ایست برای نیروهای سکولار و دمکراسی خواه!
***
در چنین فضای سیاسی، نیروهای سکولار و دمکراسی خواه تنها یک راه دارند، استقلال سیاسی، درک به قدرت جامعه ای که از آن برخواسته اند و سرمایه گذاری در توان جامعه ای که برای آن جامعه اکت سیاسی را انجام میدهند! تنها راه گرفتار نشدن در منجلاب ارتجاع چهارسویه خاورمیانه استقلال عمل سیاسی است که بیرون از چهارچوبهای خاورمیانه ای تعریف گشته باشد...