۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

استفان و ماجرای مهاجرت!

فیلم "جانگوی آزاد شده " ی تارنتینو را نمیتوان بهترین کار او دانست اما در ژانری که به آن پرداخته است یکی از فیلمهای خوب این کارگردان به شمار می آید. فیلم سراسر برگفته از خون، اوج رذالت و خون خواهی انسانی، کشتار، برده داری، و همچنین عطش آدمی به آزادی است. 
با تمام این اوصاف تنها کارکتری که در فیلم برای من جای بحث داشت کارکتر "استفان" برده ی مورد اعتماد دی کاپریو بود!
استفان برده بود، به برده بودن خود افتخار داشت، برای اثبات برده بودن خود حاضر به انجام هر کاری بود تا رضایت خاطر ارباب فراهم شود.
استفان تنها کسی بود که برده را میشناخت و این شناخت را به خوبی به ارباب انتقال میداد ولو استفان اگر نبود هیچگاه ارباب به این صورت نمیتوانست در سرکوب برده ها موفق عمل کند!
داستان استفان، داستان تغییر ماهیت دادن شکل استفان از انسان به برده است! انسان برای استفاده از هر شیئی باید ماهیت آنرا بشناسد، نفی نماید و آنرا تغییر دهد. نفی ماهیت باعث تغییر شکل از انسان به برده است!برده داری تغییر ماهیتی و نفی است از انسان به موجودی عبد شده که با دست ارباب شکل داده میشود!
هرچند این رابطه(ارباب و برده) جریانی دو سویه دارد! ارباب برای بازی کردن نقش خود احتیاج به کارکتر برده دارد! ارباب به صورت عجیبی باید توسط برده شناسایی شود، این رابطه ی دو سویه است که ارباب را در طول تاریخ ارباب قرار میدهد و برده هم موقعیت خود را قبول میکند.
***
مهاجران در رابطه ای دو سویه ارباب و برده!
با عظیمت انسانی مهاجران کشورهای جنگ زده به مرزهای اروپا، این روزها فقط شاهد اعتراض جمعی از اروپاییان به ورود این مهاجران نیستیم! بلکه مهاجرانی که قبل از این عظیمت انسانی در اروپا اسکان داده شده اند هم به جمع مخالفان این کوچ انسانی پیوسته اند. مهاجرانی که خود بخشی از جامعه ی دیاسپورای شرقی هستند. جامعه ای که هنوز در چشم اروپا به بخشی از جوامع عقب افتاده در نظر گرفته میشوند!
بسیاری از همین مهاجرین به صورت عجیبی در رابطه ای ارباب بردگی با انسان اروپایی قرار گرفته اند! باید دست به تحقیر، قبح، مخالفت در برابر دیگر هم جغرافیایی های خود بزنند تا در چشم موجود اروپایی به انسانی حق شناس دیده شوند! موجوداتی که سرشار هستند از سپاسگذاری که در جغرافیای اروپایی اجازه ی زندگی یافته اند! انسان دیاسپورای شرقی به صورت هیستریکی در جهارچوب فرهنگ ارباب- بردگی حل گشته است! فرهنگی که ارباب با وجود تمام این کم خود پنداری اما هنوز او را جزئی از جامعه ی زامبی گونه ی شرقی میپندارد. برای انسان اروپایی فرقی میان مهاجر این روزها که از جنگ رهسپار مرزهای آرام اروپا و مهاجری که قبل از بحران راهی قاره ی سبز شده است وجود ندارد!
در بطن این نگاه کم خود پندارانه میتوان ترحم ارباب آسا و همچنین کم پنداری برده را مشاهده کرد.
هگل معتقد است : "که ارباب تنها کسی نیست که خود را ارباب می پندارد بلکه بنده نیز او را چنین تعریف میکند، هرچند این رابطه دو سویه نیست و ارباب واقعیت و شرف انسانی برده را نمی شناسد!"
انسان اروپایی به هردو (دیاسپورای قبل از موچ مهاجرت هم اکنون و دیاسپورای فراری از خاورمیانه) بر اساس نگاهی ترحم آمیز و زامبی گونه نگاه میکند! فرقی میان هیچکدام وجود ندارد در بازشناسی اروپایی هردو موجوداتی کله سیاه تعریف میشوند! اما انسان شرقی برای اینکه خود را از بطن جامعه ی شرقی خویش دور کند باید در فرهنگ انسان اروپایی دمکرات حل شود!
فرهنگی که به تعرف آلن بدیو*1 جهان اروپایی و انسان اروپایی دست بالا را دارد، دیگران فقط موجوداتی هستند که در چهارچوب جغرافیایی که برای بقا میجنگند، در فضایی از جنگ، قحطی، دیوار و اوهام زندگی میکنند! این انسانها رهسپار سرزمین دمکراتها شده اند، دمکراتهایی که خود را فرمانروای جهان میخوانند و نیازمند کار ما!
بدیو توضیح میدهد "یک دمکرات شما را دوست ندارد بلکه یک رابطه ی درون گروهی وتعلق خاطر سیاسی نسبت به انسان دمکرات وجود دارد! یک انسان دمکرات فقط یک انسان دمکرات را دوست دارد! برای دیگرانی که از منطقه ی قحطی زده آمده اند، کمپها، مراقبتهای ویژه ی پلیسی، تحقیر امری ضروری است و باید این انسان شرقی در مرزهای دمکرات بودن حل شود!"
همین حل شدن دلیل قانع کننده ایست که موجود مهاجر قبل از بحران مهاجرت دست به تحقیر هم جغرافیایی خود بزند! به شدت واهمه دارد که مبادا سیل عظیم انسانی مهاجر تاثیر در زندگی او داشته باشد و دمکرات اروپایی را وادار نماید ترحم خویش را به نسبت او کم کند! در حالی در بطن موضوع نگاه اروپایی به او و مهاجر جدید یک نگاه است! موجودات فراری از جنگ، عقب افتاده، تروریست، در همان حال نیروی کار ارزان قیمتی که پویایی اقتصاد بحران زده ی این روزها را نوید میدهند!
موجود شرقی تا آنهنگام که به برده بودن خود پی نبرد و در همان حال سعی در شناخت خویش نداشته باشد نمیتواند از چهارچوب برده بودنی که برای خود ساخته است بیرون آید! این مهاجر است که تعریفی از خود برای اروپایی بازگو میکند! انسان دمکرات بر اساس نوع برخورد مهاجر با هم سرنوشت خود روابط اش را مکانیزه میکند!
کله سیاه بودن تعریفی صرف اروپایی برای مهاجر نیست بلکه قسمتی از آن برگفته از تعریفی است که خود مهاجر برای خود چهارچوب بندی کرده است...
***
1:بدیو.آلن.نشان دمکراتیک.دمکراسی در کدام وضعیت. ترجمه بابک فراهانی. نشر از گروه منجنیق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر